جدول جو
جدول جو

معنی باب حوض - جستجوی لغت در جدول جو

باب حوض(حَ)
ده کوچکی از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان. 57 هزارگزی شمال باختری راور و 3 هزارگزی شمال راه فرعی راور به کرمان سکنۀ آن 30تن. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غِ حَ)
باغی است به شیراز از بناهای میرزا ابوالحسن خان مشیرالملک میانۀ دروازۀ کازرون و باغ بهجت آباد. (از فارسنامۀ ناصری ص 165)
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ)
یکفرسخ و نیم میانۀ شمال و مغرب جهرم است. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان جلگاه بخش کوهک شهرستان جهرم که در 15 هزارگزی شمال باختر جهرم بر کنار راه فرعی جهرم به هکان در جلگه واقع است. ناحیه ای است گرمسیر و دارای 181 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و پنبه و خرما و شغل مردمش زراعت و صنعت دستی زنان قالیبافی است. در سه هزارگزی باختر آن معدن سنگ گچ وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بِ مُ حَوْ وَ)
محلۀ بزرگیست از محال بغداد متصل به کرخ و فعلاً قریۀ مستقلی است دارای مسجد جامع و بازار بمغرب کرخ مشرف بر سرّاه. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع). و رجوع به اخبار الراضی بالله و المتقی ﷲ چ 1935 میلادی مصر ص 81 شود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان سرشک بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت در 36هزارگزی شمال باختری ساردوئیه، 9هزارگزی شمال راه مالرو بافت - ساردوئیه، سکنه یک خانوار، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بِ خُرْ)
یکی از چهار دروازۀ جی (اصفهان) یکصدوهفتاد سال قبل از اسلام بنا شده است. (محاسن اصفهان چ طهران ص 92)
لغت نامه دهخدا
(بُ حَ)
روستائی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
آنرا باب الیهودیه نامند. یکی از چهار دروازۀ جی (اصفهان) که یکصدوهفتاد سال قبل از اسلام بنا شده است. رجوع به باب الیهودیه و محاسن اصفهان چ طهران صص 92- 93 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند که در 12 هزارگزی شمال باختر بیرجند واقع شده، دامنه و گرمسیر است و 276 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، میوه باغات، لبنیات و ابریشم، شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش مالرو است. کلاته های رباط و چشمه رباط و مزرعۀ پشت گدارجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یِ حَ / حُو)
پایۀ حوض، رسوائی. (فرهنگ رشیدی). جای رسوائی و بدنامی. (برهان).
- گرد پای حوض گردیدن، کنایه از آن است که سردرگم و مبهم در جای بگردد بواسطۀ ساختن کاری و یا بدست آوردن مطلبی. (برهان) :
شمس بی نور و خواجۀ بی اصل
چند از این دفع گرم و وعده سرد
از سر جوی عشوه آب ببند
بیش از این گرد پای حوض مگرد
تا مرا در میان تابستان
مر تو را پوستین نباید کرد.
انوری.
بشب زان حوض پایه هیچ نگذشت
همه شب گرد پای حوض میگشت.
نظامی (از فرهنگ رشیدی).
تشنه را خود شغل چه بود در جهان
گردپای حوض گشتن جاودان.
مولوی.
بیش ازین گرد پای حوض مگرد
که من امروز رند می خوارم.
مولوی (از فرهنگ رشیدی).
خون من میریخت همچون آب حوض آن ماه و دیگر
گرد پای حوض میگشت این دل مجروح زارم.
اوحدی (در صفت معشوقه در حمام)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از دهستان جعفرآباد بخش حومه شهرستان قوچان آب از چشمه و محصول آنجا غلات و بن شن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ)
یکی از نه دروازۀ شهر شیراز:... شهر شیراز هفده محله است و نه دروازه دارد، اصطخر و دراک موسی و بیضا و کازرون و سلم و فسا و باب نو و دولت و سعادت..
لغت نامه دهخدا
تصویری از پای حوض
تصویر پای حوض
پاشویه، رسواگاه
فرهنگ لغت هوشیار
بخاریی را گویند که در هوای گرم از زمین بر خیزد بسیاری و سختی گرما. یا ایام باحور. ایام باحورا روزهای گرم هفت روزند که اولشان نوزدهم نموز است
فرهنگ لغت هوشیار